شکایت نمودن از تعدی و ظلم و ستم و زیان. (ناظم الاطباء). دادخواهی کردن. داد خواستن: کار بدان منزلت رسید که رشید سوگند خورد که هر کس که از علی تظلم کند آن کس را نزد وی فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423). مرا ز انصاف یاران نیست یاری تظلم کردنم زان نیست یارا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 25). بر در آن کسی تظلم کن که فلک شکل حلقۀ در اوست. خاقانی. هم ز عذر خود تظلم کرد چرخ کان تظلم گوش من بشنود بس. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 209). گفته ای شاهی برین در کیست با چندین فغان داد خواهم بر در سلطان تظلم می کنم. امیرشاهی سبزواری (از آنندراج). و رجوع به تظلم وترکیبهای آن شود
شکایت نمودن از تعدی و ظلم و ستم و زیان. (ناظم الاطباء). دادخواهی کردن. داد خواستن: کار بدان منزلت رسید که رشید سوگند خورد که هر کس که از علی تظلم کند آن کس را نزد وی فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423). مرا ز انصاف یاران نیست یاری تظلم کردنم زان نیست یارا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 25). بر در آن کسی تظلم کن که فلک شکل حلقۀ در اوست. خاقانی. هم ز عذر خود تظلم کرد چرخ کان تظلم گوش من بشنود بس. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 209). گفته ای شاهی برین در کیست با چندین فغان داد خواهم بر در سلطان تظلم می کنم. امیرشاهی سبزواری (از آنندراج). و رجوع به تظلم وترکیبهای آن شود
رنج بردن و محنت کشیدن. (ناظم الاطباء) : چند کلوخی به تکلف کنی در گل و آبی چه تصرف کنی. نظامی. ، وادار کردن. مجبور کردن. به گردن نهادن: مرا تکلفی کردند تا نامه نبشتم بر نسختی که کردند چنانکه خوانده آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). دیگر باره ارسلان خان فرمود تا مناره برآوردند و تکلف در استواری او کردند. (تاریخ بخارا ص 61)، ظاهرسازی کردن. افراط کردن در آداب ورسوم. پرتجمل ساختن ضیافتی یا جایگاهی یا چیزی. تظاهر کردن. ریا کردن: من که بوالفضلم بدان وقت شانزده ساله بودم دیدم خواجه را (علی میکائیل را) که بیامد تکلفی کرده بودند در نیشابور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 205). خواجه علی از گرگان بازگشت و بسیار تکلف کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 206). روز دوشنبه غرۀ ماه بود روزه بگرفتند و به شب سلطان به صفۀ بزرگ بنشست و نان خورد با اعیان و تکلفی عظیم کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 273). چون ز فهم این عجائب کودنی گربلی گویی، تکلف میکنی. مولوی
رنج بردن و محنت کشیدن. (ناظم الاطباء) : چند کلوخی به تکلف کنی در گل و آبی چه تصرف کنی. نظامی. ، وادار کردن. مجبور کردن. به گردن نهادن: مرا تکلفی کردند تا نامه نبشتم بر نسختی که کردند چنانکه خوانده آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). دیگر باره ارسلان خان فرمود تا مناره برآوردند و تکلف در استواری او کردند. (تاریخ بخارا ص 61)، ظاهرسازی کردن. افراط کردن در آداب ورسوم. پرتجمل ساختن ضیافتی یا جایگاهی یا چیزی. تظاهر کردن. ریا کردن: من که بوالفضلم بدان وقت شانزده ساله بودم دیدم خواجه را (علی میکائیل را) که بیامد تکلفی کرده بودند در نیشابور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 205). خواجه علی از گرگان بازگشت و بسیار تکلف کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 206). روز دوشنبه غرۀ ماه بود روزه بگرفتند و به شب سلطان به صفۀ بزرگ بنشست و نان خورد با اعیان و تکلفی عظیم کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 273). چون ز فهم این عجائب کودنی گربلی گویی، تکلف میکنی. مولوی